دلنوشته
دلنوشته

دلنوشته

زندگی باید کرد

زندگی باید کرد ! 

               گاه با یک گل سرخ ! 

                          گاه با یک دل تنگ! 

                                       گاه باید رویید در پس این باران  

گاه باید خندید  

برغمی بی پایان

ده فایده لبخند زدن

ده فایده لبخند زدن  

  1. لبخند جذابتان می‌کند: همه ما به سمت افرادی که لبخند می‌زنند کشیده می‌شویم. لبخند یک کشش و جذبه فوری ایجاد می‌کند.  
  2. لبخند حال و هوایتان را تغییر می‌دهد: دفعه بعدی که احساس بی‌حوصلگی و ناراحتی کردید. لبخند بزنید لبخند به بدن حقه می‌زند. 
  3. لبخند مسری است: لبخند زدن برایتان شادی می‌آورد. با لبخند زدن فضای محیط را شادتر می‌کنید و اطرافیان را مانند آهن ربا به سمت خود می‌کشید. 
  4. لبخند زدن استرس را از بین می‌برد: وقتی استرس دارید، لبخند بزنید. با اینکار استرستان کمتر می‌شود و می‌توانید برای بهبود اوضاع وارد عمل شوید.  
  5. لبخند زدن سیستم ایمنی بدن را تقویت می کند: به این دلیل عملکرد ایمنی بدن تقویت می‌شود که شما احساس آرامش بیشتری دارید. با لبخند زدن از ابتلا به آنفولانزا و سرماخوردگی جلوگیری کنید.  
  6. لبخند زدن فشار خونتان را پایین می‌آورد: 
  7. لبخند زدن مسکن‌های طبیعی بدن را آزاد می کند: و باعث بهبود روحیه می‌شود. می‌توان گفت لبخند زدن یک داروی مسکن طبیعی است. 
  8. لبخند زدن چهره‌تان را جوانتر نشان می‌دهد: عضلاتی که برای لبخند زدن استفاده می‌شوند پوست صورت را بالا می‌کشند. پس نیازی به کشیدن پوست صورتتان ندارید! 
  9. لبخند زدن باعث می شود موفق به نظر برسید: به نظر می‌رسید که افرادی که لبخند می‌زنند اعتماد به نفس بالاتری دارند و در کارشان بیشتر پیشرفت می‌کنند. 
  10. لبخند زدن کمک می‌کند که مثبت اندیش باشید: لبخند بزنید .... حالا سعی کنید بدون از بین رفتن آن لبخند به یک مسئله منفی فکر کنید. خیلی سخت است! وقتی لبخند می‌زنیم بدن ما به بقیه بدن پیغام می‌فرستد که «زندگی خوب پیش می‌رود» پس با لبخند زدن از افسردگی استرس و نگرانی دور بمانید؛ پس........

                               همیشه لبخند بزنید!

                                         تهیه شده از کتاب:

                              تو، تویی: گردآورنده امیررضا آرمیون

لبخند

لبخند

بسیاری از مردم کتاب «شاهزاده کوچولو»اثر اگزوپری را می‌شناسند. اما شاید همه ندانند که او خلبان جنگی بود و با نازیها جنگید و کشته شد.

قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکو می‌جنگید. او تجربه‌های حیرت آور خود را در مجموعه‌ای به نام «لبخند» گردآوری کرده است.

دریکی از خاطراتش می‌نویسد که او را اسیر کردند و به زندان انداختند او که از روی رفتارهای خشونت آمیز نگهبانها حدس زده بود که روز بعد اعدامش خواهند کرد. می‌نویسد:

«مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل بشدت نگران بودم. جیبهایم را گشتم تا شاید سیگاری پیدا کنم که از زیر دست آنها که حسابی لباسهایم را گشته بودند در رفته باشد یکی پیدا کردم و با دست‌های لرزان آن را به لبهایم گذاشتم ولی کبریت نداشتم. از میان نرده‌ها به زندانبانم نگاه کردم. او حتی نیم نگاهی هم به من نیانداخت درست مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود. فریاد زدم : «هی رفیق کبریت داری؟» به من نگاه کرد شانه‌هایش را بالا انداخت و به طرفم آمد. نزدیک‌تر که آمد و کبریتش را روشن کرد بی‌اختیار نگاهش به نگاه من دوخته شد. لبخند زدم و نمی‌دانم چرا؟ شاید از شدت اضطراب، شاید به خاطر این که خیلی به او نزدیک بودم و نمی‌توانستم لبخند نزنم! در هر حال لبخند زدم و انگار نوری فاصله بین دلهای ما را پر کرد می‌دانستم که او به هیچ وجه چنین چیزی را نمی‌خواهد... ولی گرمای لبخند من از میله‌ها گذشت و به او رسید و روی لبهای او هم لبخند شکفت سیگارم را روشن کرد ولی نرفت و همانجا ایستاد. مستقیم در چشمانم نگاه کرد و لبخند زد، من حالا با علم به اینکه او نه یک نگهبان زندان، بلکه یک انسان است به او لبخند زدم نگاه او حال و هوای دیگری پیدا کرد. پرسید: «بچه داری» با دستهای لرزان کیف پولم را بیرون آوردم عکس اعضای خانواده‌ام را به او نشان دادم و گفتم: «آره ایناهاش» او هم عکس بچه‌هایش را به من نشان داد و درباره نقشه‌ها و آرزوهایی که برای آنها داشت برایم صحبت کرد. اشک به چشمانم هجوم آورد. گفتم که می‌ترسم دیگر هرگز خانواده‌ام را نبینم .... دیگر نبینم که بچه‌هایم چطور بزرگ می‌شوند. چشم‌های او هم پر از اشک شدند ناگهان بی آنکه حرفی بزند، قفل در سلول مرا باز کرد و مرا بیرون برد. بعد هم مرا بیرون زندان و جاده پشتی آنکه به شهر منتهی می‌شدند هدایت کرد.

یک لبخند زندگی مرا نجات داد.

بله «لبخند بدون برنامه‌ریزی، بدون حسابگری، لبخند طبیعی زیباترین پل ارتباطی آدمهاست ما لایه‌هایی را برای حفاظت از خود می‌سازیم. لایه مدارج علمی و مدارک دانشگاهی، لایه موقعیت شغلی و اینکه دوست داریم ما را آن گونه ببینند که نیستیم. زیر همه این لایه‌ها من حقیقتی و ارزشمند نهفته است. من ترسی ندارم از این که آن را روح بنامم. من ایمان دارم که روح انسانها است که با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنند و این روح‌ها با یکدیگر هیچ خصومتی ندارد. متأسفانه روح ما در زیر لایه‌هایی ساخته و پرداخته خود ما که در ساخته شدنشان دقت هولناکی هم به خرج می‌دهیم ما را از یکدیگر جدا می‌سازند و بین ما فاصله‌هایی را پدید می‌آورند و سبب تنهایی و انزوای ما می‌شوند.»

داستان اگزوپری داستان لحظه جادوی پیوند دو روح است؛ آدمی به هنگام عاشق شدن و نگاه کردن به یک نوزاد این پیوند روحانی را احساس می کند. وقتی کودکی را می‌بینیم چرا لبخند می‌زنیم؟

چون انسان را پیش روی خود می‌بینیم که هیچ یک از لایه‌هایی را که به نام بردیم روی من طبیعی خود نکشیده است و با هم وجود خود و بی هیچ شائبه‌ای به ما لبخند می‌زند و آن روح کودکانه درون ماست که در واقع به لبخند او پاسخ می‌دهد. 

  

 

 

                                

 

  

چت با خدا در ماه مبارک رمضان

گفتم : خسته ام 

گفتی: لاتقنطو من رحمه الله:  

از رحمت خدا نا امید نشید (زمر / ۵۳) 

گفتم هیشکی نمی دونه تو دلمن چی می گذره 

گفتی : ان الله یحول بین المرء و قلبه 

خدا حائل است بین انسان و قلبش! (انفال/۲۴) 

گفتم : غیر از تو کسی رو ندارم

گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید 

 ما از رگ گردن به انسان نزدیک تریم (ق/ ۱۶) 

گفتم: ولی انگار اصلاْ‌منو فراموش کردی!

گفتی : فاذکرونی اذکرکم

منو یاد کنید تا یاد شما باشم! (بقره/۱۵۲) 

گفتم :تاکی باید صبر کرد 

گفتی: و ما یدرک لعل الساعه تکون قریبا 

 تو چی می دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/ ۶۳) 

گفتم :تو بزرگی و نزدیکت برای من کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع باید چی کار کنم؟

گفتی : و اتبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله 

کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه ! (یونس/۱۰۹) 

گفتم : خیلی خونسردی ! تو خدایی و صبور! من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچک یه اشاره کنی تمومه!

گفتی: عسی ان تحبو شیئا و هو شرلکم

 شاید چیزی که تو دوست داری به صلاحت نباشه (بقره/ ۲۱۶) 

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل .... اصلاْ‌چطور دلت میاد؟ 

گفتی : ان الله بالناس لرئوف الرحیم 

خدا نسبت به همه ی مردم - نسبت به همه - مهربونه! (بقره/۱۴۳) 

گفتم : دلم گرفته

گفتی: بفضل لله و برحمته فبذلک فلیفرحوا 

 مردم به چی دلخوش کردن؟! باید به فضل خدا شاد باشن (یونس/ ۵۸) 

گفتم :اصلاْ بی خیال! توکلت علی الله

گفتی : ان الله یحب المتوکلین 

خدا اونایی رو که توکل می کنن دوست داره! (آل عمران /۱۵۹) 

گفتم : خیلی  چاکریم  

ولی اینبار انگار

گفتیحواست رو خوب جمع کن ! یادت باشه که:  

و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنه انقلب علی و جهه خسر الدنیا و الاخره : 

بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می کنن اگر خیری بهشون برسه امن و آرامش پیدا می کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن رو گردون می شن خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می کنن (حج/11) 

گفتم : ..................

 دیگه چیزی برای گفتن نداشتم 

دلنوشته ای از برای تو می نویسم

اگر روزی دشمن پیداکردی،بدان در رسیدن به هدفت موفق بودی!

 

اگر روزی تهدیدت کردند،بدان در برابرت ناتوانند!

 

 اگر روزی خیانت دیدی بدان قیمتت بالاست!

 

 اگر روزی ترکت کردند بدان با تو بودن لیاقت میخواهد!